آبان ۰۸، ۱۳۹۰

یکیشم ما

آنجا نشسته بود در حالی که نمی فهمید آنها چه می گویند. تمامشان را پاک کرده بود. گفت من تمامتان را پاک کردم. پرسیدند چه؟ گفت با ریحان ها بودم ، می دانید که؟ با وجود ِ تمام ِ عشقم به ریحان باید قبول کرد یک سری از آنها را فقد گوسفندان می خورند. بعد همه با هم سه بار تکرار کردند بـــــع
جالب از کار در آمد. حیف ریحان ها آنجا نبودند که ببینند. همیشه موقعی که باید باشند نیستند. مثل ِ وقتهائی که از بد ِ روزگار به جای ِ ناهار املت دارید. املت کنار ِ پیچک ها در آشپزخانه مزه می دهد چون به هم می آیند. خودتان که بهتر می دانید. دختر داشت فکر می کرد که بس است هر چه دیوانه بودم، ازقضا دست ِ مادرش رفت زیر ِ سوزن ِ چرخ ِ خیاطی. قلبش ریخت. ریخت کف ِ آشپزخانه. نگاهش کرد. چیز ِ کبود ِ نفرت انگیزی نبود بلکه چیز ِ کبود ِ ترحم انگیزی هم نبود. یک چیزی بود ما بین ِ این دو. مثل ِ بین النهرین ، اما نه دقیقن همان. چرا سرتان را درد بیاورم؟ عذر می خواهم. چون مجبورم. وقتی که می بینید مادرتان دارد بیش از اندازه می خوابد باید بیدارش کنید وگرنه افسردگی ِ حاد می گیرد. این یک نظریه ی فردی/پزشکی/بهداشتی است که می توانید در صحتش شک کنید. زیرا ماهیت ِ مادر با خواب ِ زیاد تناقض ِ شدید دارد. پس باید کاری کنید که مادرتان بیدار شود. مثلن سر و صدا. خیلی کار ِ سختی نیست. کافیست با صدای بلند در حالی که سعی می کنید صدایتان شبیه داریوش باشد داریوش بخوانید. بعد مادرتان می گوید ســسس.
یک ســسس ِ بی رمق ِ افسرده . آنوقت است که باید عجله کنید و بلند تر بخوانید. بلندتر. اما طرف ِ مادرتان نروید چون رابطه یتان در این حد نیست. بعد شاید اتفاقی بی افتد که هر دوازده سال یکبار رخ می دهد. مثلن مادرتان از شما درخواستی کند. مثل ِ ماساژ ِ گردن یا یک لیوان آب.
راستی آیا می دانستید اگر مادرها فرزندانشان را در آغوش بگیرند ، فرزندان دیگر نیازی به سکس ندارند؟
اگر فکر می کنید تنها کاری که در حال ِ انجام دادنش هستم پراکنده ساختن ِ کس است باید بهتان بگویم که سخت در اشتباهید ، من برای ِ اثبات ِ صحت ِ نظریه ام شما را دعوت به تفکر در مورد ِ دوران ِ کودکیتان می کنم و قضاوت را به خودتان واگذار می کنم.
به هر جهت او می رود و گردن ِ مادرش را ماساژ می دهد ، یا برایش یک لیوان آب می آورد. تو می روی گردن ِ مادرت را ماساژ می دهی یا برایش یک لیوان آب می آوری. من می روم گردن ِ مادرم را ماساژ می دهم یا برایش یک لیوان آب می آورم. ما می رویم گردن ِ مادرانمان را ماساژ می دهیم یا برایشان یک لیوان آب می آوریم. آنها و ایشان هم به همچنین.اما این پایان ِ کار نیست. پایان ِ کار هنگامیست که به خودتان می گویید
این همه قبر، یکیشم ما