فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

ما در این بازی همه خیلی خریم

مسئله ی فلسفی ای که مدتیه ذهن بنده رو درگیر خودش کرده، تقریبا مسئله ی فلسفی ایه که از دیرباز ذهن خیلی های دیگه رو هم درگیرکرده بوده انگار، مثل ذهن پیتر ویر کارگردان ترومن شو، یا یوستین گردر نویسنده ی دنیای سوفی: این ایده که ممکنه همه ی ما شخصیتهای ساخته شده تو ذهن یه خالق برتر باشیم، شخصیت هایی که به جای زندگی مشغول فکریده شدن هستیم، اما مسئله ی فلسفی ای که ذهن بنده رودرگیر کرده اینه که اگر ما شخصیت های ساخته شده تو ذهن اون خالق برتر باشیم و اگر فرض کنیم تنها انسانهای روی زمین، این شخصیت ها هستند و وجود اجنه و یا سایر موجودات سایر کرات رو کان لم یکن تلقی کنیم و حیوانات و آبزیان و حشرات و غیره رو به عنوان موجوداتی که بدون منطق خاصی مشغول چریدن هستند برای خودشون فرض کنیم، باز هم خالق برتر رو با مشکل بزرگی مواجه می کنیم: ساختن شیش میلیارد (جمعیت انسان ها همینفدر بود دیگه؟) داستان برای شیش میلیارد (جمعیت انسان ها همون قدر بود دیگه؟، هار هار) انسان روی زمین. خب طبیعیه وقتی این همه شخصیت داشته باشی هر چقدر هم که خالق خلاقی باشی در نهایت زیر داستان سرایی می زایی و مجبور میشی چند خط داستانی مشخص رو با کمی دستکاری و این ور اون ور کردن برای همه ی انسان ها به کار ببری، اگه شما سریال 24 یا همچین سریال هایی رو دیده باشید متوجه می شید که خط کلی داستان همه ی سیزن ها همیشه یه چیزه و معمولا با کمی جا به جایی یه سری اتفاق روتین می افته، اتفاقی که انگار اجتناب ناپذیره،  به همین دلیله که بعضی وقتا که داستان زندگی یه نفر دیگه رو می شنویم یا از کشمکش های عشقی یه دوست باخبر می شیم با خودمون میگیم : عه، چه جالب، دقیقا همچین اتفاقی واسه من هم افتاده یا واسه همینه که پاشنه ی آشیل هومر اینقدر با چشم اسفندیار فردوسی مطابقه یا مثلا داستان مزرعه ی حیوانات که بر اساس انقلاب روسیه نوشته شده با کمی تحریف با انقلاب ایسلامی یا هر انقلاب دیگه ای قابل انطباقه، به هرحال این نظریه ی فکریده شدن، انسان رو با مساله ی جبر و اختیار و سایر مشتقاتش نیز درگیر می کنه که از حوصله ی من و طبیعتا شما و این مقال خارجه و بهتره با گذاشتن دربمون به ادامه ی داستان خودمون بپردازیم.