يک روز کور ميشوم و نقطه عطف زندگيام ميشود آخرين تصويري که ديدهام. آن آخرين تصوير آنقدر نقطه عطف زندگيام ميشود که تمام تصاوير ديگر بصورت محو شده در پشت آن تصوير قرار ميگيرد و ميشوم فلاني قبل از کوري و فلاني بعد از کوري. اين ترس بيخود يقهام نکرده است. يک روز کور ميشوم و تمام قيافهها با آخرين تصويري که ديدهام معني پيدا ميکند. همه آنها ته چهرهاي از آخرين تصويري که ديدهام دارند. ديگر مانده است به اينکه آخرين تصوير چه بوده باشد...
تمرين کوري ميکنم. چشم بستهام و دنبال وسايل در اتاقم گشتهام. هر جا خواستم باز کنمشان سعي کردهام سنگ دوباره ديدن را از دامنم بياندازم؛ فکر زيرآبي رفتن هم نباشم. هر گهي که ميخورم را در عالم کوري آنقدر ادامه دهم تا ببينم چطور ميشود. يک ساعت. دو ساعت. کور شدن را جدي گرفتهام و همين خودش بيشتر ميترساندم که کور ميشوم. کِرِم ماليدهام روي مسواک... چايي ته سيگار دار خوردهام. روي خيلي چيزها نشستهام... از حالت عمودي روي تخت افقي شدهام و سرم محکم به ديوار خورده است و صداي بم توي سرم پيچيده است... انگشتهايم را به پايههاي مبل و تخت و ميز کوبيدهام... تمرين اگر سختتر از امتحان نيست، بايد در همان حد باشد... نشستهام و سعي کردهام يکي يکي قيافهها را به ياد بياورم. تا وقتي خيالم از ديدن دوباره راحت است مغزم پا به اين بازيها نميدهد... روي "کوري"، قيافه گهترين آدمها هم ناز ميکند...
چشمهايم را مدلهاي مختلفي کور کردهام و عکس گرفتهام از خودم. تمرين ميکردم ببينم چطور کوري شوم بهتر است. بهترينش همان است که باز باشد و نبيند. سادهترين مدل کوري باشد. کوري پارگي اعصاب چشم باشد. کوري از بين رفته شبکيه هم بد نيست. حداقل ظاهر چشم حفظ شود. کوري آب سياه و قرنيه نباشد. کوريهاي زيادي ديدهام... کار کردهام روي کوري... خرد خرد هم هر چه ميبينم را حفظ ميکنم. خرد خرد سعي ميکنم کارها را بدون نياز به چشم انجام دهم. شوخي نيست. اين ترس منشاء دارد حتما... بايد توانست از پس خود برآمد. کم آوردن به هيچ وجه... حالا اگر پاي ديگراني وسط باشد که جنازه آدم هم جلوي آنها ميخواهد تظاهر به زندگي کند که ديگر هيچ...
از بابت تايپ کردن خيالم راحت است... اين نوشته هم يک غلط بيشتر نداشت...
۲ نظر:
پیشنهاد خوبی بود برای تمرین
جهان سوم جاییست که ...
سفر به سانفرانسیسکو عِندَالاستطاعه است نه عِندَالمطالبه.
ارسال یک نظر