تیر ۱۱، ۱۳۸۹

پرلودی که نکوست

قرار نیست انتهای همه‌ی پست‌های این وبلاگ یک" آه، پس که این طور" گذاشته شود. قرار نیست با مزه به نظر برسیم. هیچ هدفی پشت این وبلاگ نیست. نه می‌خواهیم به دنبال "این طور" باشیم و نه" پس و پیشش". آن روز که این ایده به ذهنم رسید روز ِگرمی بود. و من ذوق داشتم. چیز مهم تری نمی‌دانم، نه انگیزه‌ای بود نه موضوعی. فکر می‌کنم وبلاگ گروهی بلند-نویس با این فرمت -کدام فرمت؟-نداشتیم تا به الان.
البته به این که چنین وبلاگی تا حالا نداشتیم مطمئن نیستم. اصولاً آدم مطمئنی نیستم. لطفاً به من تکیه نکنید. من دیوار نیستم. بیشتر دَرَم. نوشته‌هام هم مطمئن نیستند. بهشان تکیه نکنید. نه دیوارند، نه دَر. اگر می‌خواهید چیزی از این وبلاگ دستگیرتان شود آن را دنبال نکنید. برای شروع کار هم سراغ آدم‌هایی رفتم که مدعی نجات کره‌ی زمین نیستند. بلکه دوست دارند آخرش زندگی خودشان را نجات دهند. این ها را فراموش کنید. این فقط یک پست باری به هر جهت بود.‏
KasrZ

کلا قرار نبود این پست نوشته بشه. یعنی قرار نبود به عنوان اولین پست یه مقدمه داشته باشیم. اما خب! الان داریم. یعنی من دارم مینویسم دیگه. اصلا ایده ی اصلی این بلاگ خیلی یهویی بود. تو یه روز گرم، همراه با مقدار زیادی ذوق. حتی شاید به اولین نفری که رسید بازوهاش رو با دستاش محکم گرفت و تکونش داد و گفت: هی، من میخوام یه وبلاگ گروهی بزنم که در فرمت خاصی بگنجه! سپس دوان دوان به سمت من اومد و باهام درمیونش گذاشت.
اینو چرا میگم؟ چون میخوام حجت رو تموم کنم باهاتون! ما رو با ژانرها دسته بندی نکنین. اینجا قرار نیست اینطور باشه یا اونطور. اینجا قرار نیست روند از قبل تعیین شده ای داشته باشه. اینجا هرکی هرجور بخواد مینویسه. اینطوریاس اینجا.‏
Hectorist

هیچ نظری موجود نیست: