دو تا مثلث یک ستاره ساختند و شده چی؟ شده ستاره داوود. بالا یک نوار آبی، پایین یک نوار ِ آبی و این شده چی؟ این شده پرچم اسراییل. داستان از این قرار است که یک روز خدا و یعقوب یا حالا جیکوب با هم کشتی فرنگی میگیرند ، خدا میبازد. چون بدنسازیها باعث افت ِ بدنش شده بوده و فلان. ضمن اینکه آن موقع هنوز ردبول نبوده تا به خدا بال بدهد. خب. یعقوب یکی از پیغمبران خدا بوده، این دو تا با هم شرط بسته بودند که اگر یعقوب این کشتی را ببرد، آنوقت خدا یک سری ِ از اراضی ِ بی حد و حصرش بر روی زمین را به قوم ِ یعقوب یعنی بنی اسراییل میبخشد. از فُرات تا نیل یا چیزی در همین مایهها. پرچم را میگفتم آن دو مثلث زمین و آسمانند، آن دو نوار آبی دو رود ِ فرات و نیلند و تمام این آدمکشیها توجیه دارد.و خدا هم که به راستگویی در میان ِ طایفهی قریش....نه این برای جای دیگری بود.... و خدا هم که به راستگویی و درستکاری و همهچیتمام بودن در میان فرشتگان مشهور بوده و حتی او راالله ِ امین صدا میزدند، به عهد خود وفا میکند. این قصه یکی از قصص عهد ِ عتیق است. این را یک یهودی در اصفهان برایم تعریف کرده بود. بنابراین اسراییلیها درست مانند ما به دستورات ِ دین ِ خود عمل میکنند. برای آدمکشی توجیهی آسمانی دارند. مثل ِ خود ِ ما. یهودیها هم گوشتی را میخورند که بر اساس دینشان ذبح شده باشد. گوشت و لبنیات را با هم مصرف نمیکنند. یا مثلاً اگر صبح شیر خورده باشند باید شش ساعت بگذرد تا بتوانند گوشت مصرف کنند. یک یهودی هیچوقت نمیتواند پیتزا -چون پیتزا پنیر دارد و کالباس و سوسیس که گرچه نود درصدش سویا و سیر است اما شاید ده در صد هم پای مرغ توش باشد که گوشت محسوب میشود به هر حال- بخورد مگر اینکه ایمانش درست و حسابی نباشد. و باور نداشته باشد که موسی با عصا آب را شکافته و اجدادش را از نیل رد کرده. بنابراین میبینیم که این اسراییلیهای آدمکش چقدر مومن هستند و به چه چیزهایی باور دارند. امروزه علم ثابت کرده آن ید ِ بیضای حضرت ِ موسی در حقیقت چراغ قوهای بوده که خداوند از زمان آینده با دی اچ ال به مصر پست کرده.
موسی در خانه بیقرار بود. عصایش قاطی کرده بود و هی مار میشد. رو به جبرییل گفت این چرا اینجوری میکنه؟ جبرییل گفت همانا ما ندانیم. موسی گفت پس تو چی میدونی؟ من رو انداختین جلو. همهشون میخوان بزننم. عجب گهی خوردیم دنبال صدا راه افتادیم تو صحرا، آبمون نبود، دونمون نبود، چایی و قلیونمون نبود. بلی، موسی هم عاشق شاملو بود. در همین هنگام هارون برادر ِ موسی که کمی لکنت داشت و پدر و مادرش در بردن ِ او به مراکز ِ گفتار درمانی اهمال کرده بودند سر و کلهاش پیدا شد. گفت سسس سلام. موسی گفت سلام. جبرییل گفت سلام. هارون گفت ااااامروز هههههوا چچچچ چه گرمه، ککک کوچولو گگگگگگرما خخخورده...هاهاها. اما موسی و جبرییل خسته تر از آن بودند تا به جوک ِ هارون که با خلاقیتی زاید الوصف از یک تیزر در مورد بخاری ِ ایرانشرق ایده گرفته و تغییرش داده بود بخندند. هارون گفت چچچچه ممممممرگتونه؟ موسی گفت عصام قاطی کرده هی مار میشه بیخودی. عصا گفت فیش فیشششش. موسی ادامه داد الانم باید بیرون معجزه کنم نمیدونم چه غلطی کنم دیگه. جبرییل پیشنهاد کرد چه طور است بروند بیرون و برای مردم کمی لامبادا برقصند تا معجزهی خدا برسد. موسی به او گفت خفه شود. چون هر چه میکشد از دست ِ اوست. هر چی که میکشد. حتی این سیگارهای شتر. اینها را هم به خاطر اینکه از دست او حرص میخورد میکشد.هارون با لکنتش گفت- تصمیم ندارم هی حروف اضافه بگذارم تا لکنت را نشان دهم چون خواننده خودش تخیل دارد- چرا جبرییل یک تماس نمیگیرد و نمیپرسد معجزه چی شد . جبرییل گفت مودمش سوخته. در حقیقت جبرییل یک مودم لن داشت که شب ِ گذشته بعد از خواب آن را تا صبح روشن گذاشته بود و صبح دیده بود که مودمش سوخته. در همین هنگام پستچی سه بار زنگ زد مثل همیشه که سه بار زنگ میزند و بستهای را بدیشان تحویل داد. روی بسته دستخط ِ خدا به هیروگلیف به چشم میخورد. نوشته شده بود جبرییل ِ عنینه، کودوم گوری هستی؟ موسی این وسیله را ببر بیرون دکمهی آن را بزن. بعد که همه کف کردند دکمهی آف را بزن. موسی به جبرییل گفت، هی گابریل-بله درست خواندید- خدا بهت گفته عنینه، کودوم گوری هستی. این را که گفت جبرییل خایه کرده و از در ِ پشتی رفت بیرون. چون خانههای پیامبرها دو در و سه پنجره دارد. جمعش میشود پنج به حقِ پنج تن.
موسی میرود بیرون رو به جماعت میکند. هارون کنار ِ موسی ایستاده و جماعت را تشویق به سکوت میکند. هیسسسسسسسسسس، هیسسسسسسسس. جماعت مطالباتی دارند. میگویند آن خس و خاشاک تویی و روی پلاکاردهایشان نوشته شده وِر ایز مای میرکل؟موسی با متانتی که یک پیغمبر فقط میتواند داشته باشد دست در یقهی خود میکند تا چراغ قوه را در بیاورد، ناگهان نیروی انتظامی ِ رامسس دخالت کرده و به او میگویند سعی نکند کار ِ احمقانهای کند. این نیرو بسیار آموزشدیده بوده و رییسشان برایشان از آلمان اسب خریده بود. بعداً رییس پلیس را کرده بودند شهردار و گندش در آمده بود که اسبها یابو بودند. اما به هر حال سگ ِ یابوهای آلمانی-در آن زمان پروس- شرف داشت به شترهای مصری. موسی گفت این اسلحه نیست. این معجزهایست که خدای من یهوه، ان را به شما نشان میدهد ای بنی اسراییل. پلیسهای دولت ِ رامسس پوزخند زدند. و حالت عادی گرفتند. موسی با انگشتان ِ خویش چراغ قوهی بلکانددکر را یافت، آن را بیرون کشید و روشن کرد.
۶ نظر:
لٰکن موسی لکنت داشت
لکن ریدی ؛ همین ؛ موسی لکنت داشت و یفقهوا قولی وحلل عقدة من لسانی بود ! بعد هم پس کو بزغاله !؟ بعد هم عصا که گفت فیشفیش خوشمان آمد ! بعد هم تف بر این مذهب که همه چیزش مبنا و توجیه دارد 1 بعد نمی دانم من چرا هنوز مذهبیم ؟!
لکن ریدی ؛ همین ؛ موسی لکنت داشت و یفقهوا قولی وحلل عقدة من لسانی بود ! بعد هم پس کو بزغاله !؟ بعد هم عصا که گفت فیشفیش خوشمان آمد ! بعد هم تف بر این مذهب که همه چیزش مبنا و توجیه دارد 1 بعد نمی دانم من چرا هنوز مذهبیم ؟!
با حال بود.خلاقیت توش موج موج میزد.
و به این توجه که اصلاً فقط مسلمانها و یهودی ها -سوای مذهبشان- شریعت دارند، از نوع گل گشادش، برای از خوردن تا ریدن و کردن و... در حالی که مسیحیت اصلا هیچی.
و همین خودش کافیست برای هر گونه کوشش در راه پرچم کردن خشتک همدیگر...
(برای مشاهده ی بهتر تفاوت شریعت و مذهب، ارجاع میدهم به "استقرار شریعت در مذهب مسیح- هگل". شاید چیزهای بهتری هم باشد. من خودم از این یاد گرفتم.)
اما. من شخصا عهد عتیق و روایاتش را بسیار دوست دارم. خصوصا مزامیر را، و همینطور سفر ایوب
اوه
ارسال یک نظر