مهر ۰۳، ۱۳۸۹

اختیار دارین / خونه ی خودتون ِ

خونه ی مادربزرگم کلی تراس تمام سنگ داشت و یه عالمه همسایه / از اون مدل هایی که از این ور تا اون ور خیابون همه همسایه محسوب میشدن !
بعد ما هفت هشت سالمون بود شبا رو این تراس ها می خوابیدیم و قبل از خواب می خندیدیم مامان بزرگم همش می اومد می گفت هیش ، همسایه اون وری فردا باید بره سر کار / این یکی بچه اش امتحان داره ، ساکت / آخرش می آوردمون تو خونه !
بعد شد هفده هیجده سالمون بزرگ شدیم / تابستون بود می خواستیم بریم رو تراس بخوابیم / مامان بزرگم می اومد می گفت لباس تنتون نیست / فلان جاتون بیرونه / همسایه روبه رویی می بینه / همسایه اون وری دخترش تازه شوهر کرده خوبیت نداره / باز به زور می آوردمون تو خونه !
بعد چند سال پیش جشن گرفتن اونجا ، نذاشت هیچ کدوم از مهمون ها رو تراس برقصن / چون زن حاج آقا عباسی مرده بود / خوبیت نداشت ! بازم همه رو به زور برد تو خونه نشوند رو صندلی !
آخرش مامان بزرگم پارسال دو ماه رفت خارج از کشور خونه خالی بود / بعد خونه ی همسایه ی بغل و یه شب دزد زد / معلوم شد از رو تراس خونه ی مامان بزرگم رفتن تو خونه ی اونا ! وقتی مامان بزرگم برگشت داد همه تراس ها رو کلا خراب کردن !
حالا همیشه فکر می کنم مامان بزرگم هم خاطرات مارو هم تراس های خونش و به خاطر همسایه هاش خراب کرد !
نمی فهمم یه عمر واسه خودش زندگی کرد یا همسایه هاش ؟!

۲ نظر:

پیچولیده در وجود خویش گفت...

مثل بلکن خونه مادر بزرگ من.ولی مادر بزرگم رفتو خونش رو هم فروختن.
گاهی که از جلو درش رد میشم دلم خون میشه!!!

ناشناس گفت...

اینو دوست داشتم !