آذر ۱۹، ۱۳۸۹

نع

جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور بود و اردکش.نمی شه گفت اون ها در کنار ِ هم شاد بودن و شنگول ولی در کنار ِ هم بودن.جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور پسرک ِ لاغر،کم رو و همیشه مریضی بود که یکی از چشماش خوب نمی دید و اون یکی چشمش بد می دید.در ارتباط برقرار کردن با دیگران مشکل داشت بنابراین مونده بود تنها.چون ما دنیای ِ به غایت بی رحم و تخماتیکی داریم و وقتی کسی بلد نباشه با دیگران ارتباط برقرار کنه حقشه که بره و بمیره.باری به هر جهت جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور یه اردک داشت و به سبب ِ تنهائی ِ بیش از حدش اردکش رو هم خیلی دوست داشت.

درسته که اردک شاید یکم بتونه موجود ِ دوست داشتنی ای باشه ولی قدر ِ مسلم نمی تونه یه دوست ِ تمام عیار باشه.هر چند که باید همه ی حیوانات رو دوست داشت و حتا با دیده ی احترام بهشون نگاه کرد.برای مثال گاو واقعن انسان ِ شرافتمندیست.اما اینجا بحث ِ یه همدم ِ واقعی مطرحه که همه ی آدمهای عادی حداقل به یکیش احتیاج دارن. جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور هم با اینکه خیلی لاغر، کمرو و همیشه مریض بود اما اینها هیچ کودوم دلیل بر این نبودن که اون یه آدم ِ غیر ِ عادی باشه.

همه چی داشت خیلی آروم پیش می رفت. جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور هم داشت خیلی آروم زندگیش ُ می کرد .چون کاره دیگه ای نمی تونست بکنه.تا اینکه در یک روز ِ پائیزی که سرما و تاریکی همه جارُ فرا گرفته بود و اتفاقن هوا هم آلوده نبود، باد از لای درز ُ دورز ِ در ُ پنجره ها سوز ُ با خودش داخل اورد و با این حرکت یک سری صداهای اعصاب خورد کنی رو تولید کرد.

بله متاسفانه پیمانکاری که خونه ی جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور اینهارُ ساخته بود یک فرد ِ بینهایت پست پلشت پفیوز و پدر سگ بود و بل واقع شاش بود که بسته بود در بنا و به همین سبب به هیچ وجه مبحث ِ نوزده رو مد ِ نظر قرار نداده بود. خلاصه این سرُ صداهایی که باد به سبب ِ مشکل دار بودن ِ خواهر ِ پیمانکار مذکور تولید می کرد حتا پتانسل ِ این رو داشت که اجتماعی ترین آدم ها که لاغر، کمرو و همیشه مریض نیستن رو هم آزار بده به طوری که اونها به شدت احساس ِ غم ُ تنهایی کنن در نتیجه باید به جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور هم حق بدیم که دچار ِ همچین احساسات ِ تف آلودی بشه. و درست همون موقع بود که دیگه کوئک کوئک های اردکش نه تنها باعث ِ خوشالیش نمی شدن بلکه باعث ِ به هم خوردگی ِ حال ِ روحیش هم می شدن و حتا یه لحظه به نظرش رسید که این اردک ها چقدر می رینن.

جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور دلش نمی خواست به این افکار ادامه بده پس شوروع کرد به دلداری دادن ِ خودش.گفت که اینها فقد یک سری افکار ِ سطحی و گذرا هستن و هیچ پایائی و ماندگاری ای در دراز مدت ندارن و اینکه همه چیز درست خواهد شد آنوقت من می رم اردکم رو نوازش می کنم و باز هم از صدای گهش لذت خواهم برد.اما زهی خیال ِ باطل چون تا شونزده روز بعد هم همچنان اوضاش مثله سابق بود و حتا بیش از پیش به نظرش میومد که این اردک ها چقدر می رینن.

جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور با وجود ِ تمام ِ لاغری کمروئی و همیشه مریضیش آدمی نبود که با یه باد ُ مبحث ِ نوزده ُ کم کاری ِ پیمانکارُ عنه اردک به پوچی ِ مطلق برسه پس تصمیم گرفت برای فرار از این افکار ِ تاریک ُ سیاه یکم برنامه های شاد ُ مفرح برای خودش ایجاد کنه و برای شروع بد ندید از خونه بیرون بزنه ُ بره پیاده روی.

جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور حسابی شال ُ کلاه کرد چون هوا سرد و جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور همیشه مریض بود. وقتی هشتمین شالگردنُ دور ِ گردنش پیچید به نظرش رسید که دیگه آمادس پس به خودش و خودش گفت لتس گو و پرید بیرون.همینطور قدم زد.قدم زد و قدم زد.بعد از گذشت ِ یک ساعت دید هنوز داره قدم می زنه پس باز هم قدم زد.

در حین ِ قدم زدن احساس می کرد تو غم ِ قهوه ای طور و لجن غوطه وره.حس ِ خوبی نداشت.چشماش همش به ساعت بود.می پرسید این چه حسی ِ و هیچکس جوابش رو نمی داد. جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور اصلن با خودش رودرواسی نداشت پس بلند اعتراف کرد که گند زده.هیچی نداشت که بهش افتخار کنه.هیچ کاری نکرده بود.هیچوقت یه گل ُ بو نکرده بود.هیچوقت یه ستاره رو تماشا نکرده بود.هیچوقت کسی ُ که اردک نباشه دوست نداشته بود.هیچوقت بورسیه نگرفته بود.هیچ غلطی نکرده بود.حتا به گربه ها هم پیشته گمشو نگفته بود.

جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور می خواس تو این دنیا چیکار کنه؟ تو این دنیای کثیف ِ سرشار از دروغ تزویز و ریا.تو این دنیای دنیع با یک مشت کارهای ِ مزخرف ُشنیع.

لعنت. این اولین چیزی بود که جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور به زبون اورد.و دومین چیز ُ خوشبختانه اصلن به زبون نیورد.چون من به هیچ وجه روم نمی شد اون کلمه رو براتون تایپ کنم.باری ، جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور به پایان رسیده بود.دلش می خواست بره.اصلن نباشه.پس همونطور قدم زد و احساس ِ مچالگی در سراسر ِ وجودش رخنه کرد. مچاله گون رسید به یه کوچه ای که اسمش شهید محمد تقی ِ لباف بود و یه مشت بچه داخلش در حال بازی ُ جیغ ُ داد بودن. جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور مطمئن بود که اینها هیچ کودوم در طول ِ زندگیشون گرفتار پیمانکارهای بی وجدان نشدن و حتا حاضر بود روی این مسئله به شریف ترین اعضائی که داره قسم بخوره.این ها اولین افکاری بودن که با دیدن ِ اون ها به ذهنش رسید.دومین فکری که به ذهنش خطور کرد این بود که خب؟ که چی؟ همتون شاد ُ خوشحالین؟ همتون شاد ُ خوشحالین؟ همتون شاد ُ خوشحالین؟ و سومین چیزی که به ذهنش هجوم اورد این حقیقت ِ تلخ بود که کاش منم بازی می دادن.

ناگهان دختر که چیزه خوبی ام بود اومد طرفش حتا لبخند هم زد و آه از آن لبخند.گفت هی سلام می خوای با ما بازی کنی؟

نع

این جوابی بود که جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور داد.

نع

به همین صراحت و کراهت.

اونوقت برگشت خونه.سر ِ اردکش ُ برید.پراش ُ کند.و از روی مجله ی هنر آشپزی برای خودش یه سوپ ِ اردک خوشمزه درست کرد.چون همونطور که در ابتدای داستان گفتم جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور همیشه مریض بود و هیچی مثله یه سوپ ِ اردک ِ داغ نمی تونه در بهبودی ِ مریضی به انسان کمک کنه.

۱۶ نظر:

زنجبیل گفت...

قشنگ بود .نثر خوبی داشت .ممنون

فرهاد گفت...

اینو واقعا خودت نوشته بودی؟
منو یاد تیم برتون انداخت کاملا...

علی گفت...

نقاشیشو !
باریکلا استعداد !

آرمان گفت...

من یک جورج ادوارد بنجامین کِرگ مور هستم!

مرضیه گفت...

خیلی عالی نوشتی
خیییییییییییییییلی دوست داشتم

محمد گفت...

تف به روحت که همچین داستان خوبی رو اینقدر مزخرف تمومش کردی!

ناشناس گفت...

توروحت که اینقدر محشر مینویسی
دمت گرم

بوسف گفت...

من فکر کردم الان میره با دختره دوست میشه و خوب میشه و ...
آخرش خیلی باحال بود سقوط با مخ بعد از صعود با تمام وجود

من گفت...

بله... هیچی به اندازه مثل یه سوپ اردک داغ نمی تونه در بهبودی مریضی به انسان کمک کنه.
حالا من اردک از کجا بیارم؟

این تکه گوشت صورتی گفت...

aaah pas k intor

ناشناس گفت...

صورتي.صورتي.صورتي.صورتي.
´´´´´´¶¶´´´´¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶´¶¶¶¶´´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶´¶¶´´´´¶´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶´¶¶¶¶¶¶´´´¶´
´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶´
´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´
´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´
´¶¶¶´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´¶´´
´´¶¶¶´´´´´´´´´¶¶¶´´´´¶¶´´´¶¶´´
´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´
´´´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶´´´¶´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶´´´¶¶´´
´´¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶´´
´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶¶´´´´´´´¶¶´´´´¶¶´´´´´´¶¶´´´
´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´
.PinK.Pink.PinK.PinK
[گل]"لطفا قبل از ورود صورتي شويد!"[گل]

((ايام محرم و تسليت ميگم))

ناشناس گفت...

صورتي.صورتي.صورتي.صورتي.
´´´´´´¶¶´´´´¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶´¶¶¶¶´´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶´¶¶´´´´¶´
´´´´´´¶´´´´´´´´´´¶´¶¶¶¶¶¶´´´¶´
´´´´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶´
´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´
´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶´´
´¶¶¶´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´
´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´¶´´
´´¶¶¶´´´´´´´´´¶¶¶´´´´¶¶´´´¶¶´´
´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´
´´´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶´´´¶´´´´´
´´´¶´´´´¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶´´´´
´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶´´´¶¶´´
´´¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶´´
´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶´´
´´¶¶´´´´´´´¶¶´´´´¶¶´´´´´´¶¶´´´
´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´
.PinK.Pink.PinK.PinK
[گل]"لطفا قبل از ورود صورتي شويد!"[گل]

((ايام محرم و تسليت ميگم))
0negar0.blogfa.com

Abestanioos گفت...

قهوه ای قهوه ای قهوه ای

بوس بوس گل گل کف دستی



بسیار تکان دهنده نوشتی
وبلاگ خیلی خوبی داری گلم
به مال من هم سری بزن
بوس بوس کف دستی بغل بوس

چراغ مطالعه گفت...

باسلام
مطبوعات،جامعه،زنان و سیاست زیر نور چراغ مطالعه
اگر مایل به تبادل لینک هستید به من اطلاع دهید.
با تشکر

ناشناس گفت...

tefl ke boodam ziad jooje dashtam ... haleshoon ke yekam unnormal mishod mamanam chand ghatre ab mirikht too dahaneshoon , az ghazaa ye bar hale dotashoon bad shod manam yekishoono gereftam zire shire ab ke omresho dad be shoma ! yeki dige ham ke vaze emergency dasht ro andakhtam too chahe fazelabe mostaarah !!! be hamin sadegi be hamin khoshmazegi !

لیلو گفت...

خیلی خوب بود ... نقاشی ش بهتر بود ! تو مایه های تیم برتون و این حرفا !!!