تیر ۱۲، ۱۳۸۹

مرثیه ای برای یک رویا



خوانشی پست مدرن بر داستان
شنگول ، منگول و حبه ی انگور


ادبیات فولکلورهر ملت تبلور آیین ها ، اندیشه ها و اعتقادات آنها ست ، این بار قصد داریم به تحلیل یکی از این داستانهای کهن بپردازیم که دارای شهرتی منطقه ای و حتی بین المللی است.

داستان شنگول منگول وحبه ی انگور ، روایت خانواده ای چهارنفره است ، مادری فداکار که به تنهایی سرپرست خانواده است و در واقع برای فرززندانش هم پدر می باشد و هم مادر . در اینجا اولین سوال داستان به جود می آید : پدر خانواده کجاست؟

در واقع خواننده ی باهوش برای یافتن پاسخ این سوال باید به دنبال تاویلات فرامتنی باشد و با افزایش حوزه ی مطالعاتی خویش برای گره گشایی از داستان تلاش کند ، طبق تحقیقات میدانی حقیر ، جواب این سول در قسمتی از ترانه ی فخیم " کوچه" اثر جاودان گروه وزین "زدبازی" است آنجا که می فرمایند: بابا قهرمانه ، بابا فکر مائه ، بابا سر کاره .

بله ، بابا برای امرار معاش و کسب روزی ، به سفری دور و دراز رفته اما به علت الکترونیک نبودن دولت در زمانهای قدیم و عدم دسترسی به سیستم بانکی شتاب ، امکان واریز حاصل دسترنجش به حساب خانواده را نداشته است

در نتیجه اولین موقعیت دراماتیک داستان به وجود می آید و مادر ، مجبور به ترک خانه و رفتن به محل کارش که در همان حوالی است می شود، اما از آنجا که او بزی پا به سن گذاشته و بسیار عاقل است قبل از خروج ، فرزندان خود را جمع نموده و به آنها توصیه اکید می کند که به هیچ وجه در را برای کسی غیر از خودش باز نکنند ، در اینجا دومین سوال مهم برای خواننده ی نکته سنج جلوه گر می شود : مگر خانم بزه کلید ندارد؟ خب چرا در را قفل نمی کند ؟

پاسخ این سوال را باید در شخصیت روشنفکر مادر جستجو کرد ، از آنجا که وی خانمی با تحصیلات عالی و تفکراتی مترقی است برای آزادی فرزندان خویش احترام قائل بوده و هیچگاه به خود اجازه نمی دهد که با قفل کردن در ، باعث ایجاد محدودیت در آزادی کودکانش و عقده ای بارآوردن آنها شود ، همچنین به همراه داشتن کلید ، یعنی داشتن مجوز ورود بی قید و شرط و بدون اطلاع رسانی به داخل خانه ، که این مهم نیز با اصول فکری خانم بزه در تناقض است زیرا در این صورت حریم خصوصی کودکان در داخل خانه مورد تعدی قرار گرفته و احتمال عقده ای بار آمدن آنها شدت می گیرد .

به هرحال مادر خانواده پس از وداع با نوباوگانش از خانه خارج می شود و درهمین اثنا ، شخصیت منفی یا بد من قصه وارد می شود : آقا گرگه..

آقا گرگه که کودکی پرمشقتی داشته و اتفاقات عجیب و سختی را از سرگذرانده که ما به دلایل اخلاقی اجازه ی چاپ آنها را نداریم ، دارای اختلال حاد شخصیتی و مشکلات روانی بسیار ست ، وی که قبلا در داستان شنل قرمزی ، خود را به جای مادربزرگ او جا زده است به علاقه عجیبش برای پوشیدن لباسهای زنانه و تمایلش به دیگرجنس بودن پی برده و این بار نیز برای ارضای عقده های حقیر روحیش و بر اثر حسادت به خانم بزه ، خود را به جای او جا می زند و به در خانه ی شنگول و منگول و حبه ی انگور می رودو در می زند.

این سه کودک(متاسفانه بعد از حمله ی قوم مغول به کشور و ماجرای سوزاندن کتابها ، در مورد جنسیت شنگول ، منگول و حبه ی انگور اطلاعات دقیقی در دسترس نیست و تنها چیزی که مورخان از آن اطمینان دارند کمتر بودن سن حبه ی انگور و دوقلو بودن شنگول و منگول[به علت هموزن بودن اسم و انجام دادن واکنشهای یکسان در ادامه ی داستان] است بنابراین نمی توان آنها را سه خواهر یا برادر یا خواهر برادر خواند و تنها می توان آنها را سه کودک خواند)به هرحال این سه کودک که به علت تربیت درست خانم بزه ، کودکانی حرف گوش کن می باشند پس از شنیدن صدای در خواستار احراز هویت فرد پشت در می شوند

از طرفی آقا گرگه که از اعتماد به نفس کاذب رنج می برد و خود را شاگرد خلف مکتب بازیگری استانیسلاوسکی می دانست ، با صدای مردسالارانه و زمخت خود گفت : "منم منم مادرتون"

سه کودک قصه نیز با این که بچه بز بودند باز هم متوجه اختلاف فاحش این صدا با صدای لطیف مادرانشان شدند و ضمن دادن چندین فحش آبدار به آقا گرگه ، وی را به خانه راه ندادند. (بله درست است ، حتی تربیت صحیح خانم بزه نیز گاهی در مقابل ذات وحشی چهارپایان کم می آورد و کودکان در غیاب والدنیشان مرتکب اعمالی شنیع و گفتارهایی وبلاگ فیلتورکن می شوند ، البته اینجا نمی توان خانم بزه را کاملا بی تقصیر دانست ، زیرا وی که گاها" در روشنفکریت شور َ ش را در می آورد ، برای عقب نماندن از دهکده ی جهانی اقدام به خرید یک دیش ( منظور صرفا" ماهواره است از اینهایی که ویکتوریا دارد ، مسئولیت هرگونه برداشت غیر مجاز بر عهده ی خواننده است) نموده است ، و کودکان نیز با دیدن سریالهای مستهجن خارجی ، الفاظ رکیک را فرا آموخته و در غیاب مادر ِ فاخر ِ خویش ، آنها را به کار می برند.. حال اگر خانم بزه تنها به دیدن سیمای وطنی و برنامه های مفرحی چون بیست و سی و اخبار و امثالهم اکتفا می کرد ، نه تنها کودکان از راه به در نمی شدند ، بلکه به میزان خوشبختی واقعی خویش و ولایتشان پی برده و به آرامشی قلبی می رسیدندو چه بسا از به کار بردن هرگونه فحشی نیز اجتناب می ورزیدند )

آقا گرگه ، سرخورده در حال بازگشت به خانه بود که ناگهان به فکرش رسید ، برای تغییر صدای خویش و دلربا کردن آن ، به کلاسهای آواز استاد افتخاری برود ، که با توجه به مشغولیش شدید استاد و تلاش بی وقفه شان برای انتشار آلبوم جدید ، کلاسها تا اطلاع ثانوی تعطیل بود . در نتیجه به روشهای قدیمی متوسل شده و با خوردن عسل و پرهیز از استعمال دخانیات موفق به تغییر صدای خود شد

پس شاد و خرم در خانه ی خانم بزه رفت و دوباره در زد ، این بار نیز کودکان پرسیدند کیه و او نیز با صدایی نازک گفت : " منم منم مادرتون" ، شنگول و منگول که کودکانی خام بودند ، حرف او را باور کردند و خواستند در را باز کنند ، که حبه ی انگور با درایت خاص خود ، مانع این کار شد و ضمن دفاع از تمامیت ارضی خود و خانواده اش ، از آقا گرگه خواست دستش را از زیر در نشان دهد

گرگ که از اینهمه ذکاوت به ستوه آمده بود و پس از شکست قبلی ، اندکی با واقعیات منطقه ای آشنا شده بود ، بدون نشان دادن دستها وضمن نثار چندین فحش زیر لب ،از آنجا دور شد

وی برای تغییر رنگ دستهایش به بوتیک رفته و با دیدن لوازم آرایشی غیرمجاز و تقلبی چینی، به حال جوانان مملکت تاسف خورده و از این نکته که منطقه ی آنها بیشترین واردات لوازم آرایشی بهداشتی را در بین روستاهای مجاور داشت ، بسیار افسوس خورد ، و پس از خرید یک کِرِم سفیدکننده با قلبی اندوهگین و به سرعت از بوتیک خارج شده و به سمت خانه ی شنگول و برادر خواهران ، رهسپار شد ، وی برای جلوگیری از اتلاف وقت در بین راه کِرِم را به دست و پا و و برای محکم کاری حتی صورت خود مالید ، که این حرکتش با اعتراض شدید هم منطقه ایها و تظاهرات خودجوش حیوانات منطقه در اعتراض به بدحجابی مواجه شد

گشت ارشاد جنگلی نیز ، با حضور به موقع خود ، آقا گرگه را به جرم ترویج زلزله و مصداق بارز تبرج بودگی ، در بین راه بازداشت کرد

........و این داستان ادامه دارد



هیچ نظری موجود نیست: