مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

آموزه های ِ کلفت زندگی

بچگی ها استعداد عجیبی داشتم توی شناخت نقطه ضعف آدم ها / توی دستکاری ِ تعلقات مهم ِ زندگی شان !
مثلا خوب می دانستم مهم ترین تعلق زندگی ِ پدربزرگم آن پیپ ِ چوب تراش ِ دست سازش است ، فقط به آن عادت دارد و با آن می تواند خوب دود کند / می دانستم با ارزش ترین قسمت زندگی دایی ام لحظه هایی است که آن عکس سه در چهار توی جیب ِ کیفش را قایمکی دید می زند ، عکس دختری بود که دوستش داشت نگاهش می کرد و می خندید / یا مثلا می دانستم دختر همسایه مان جانش در می رود برای آن یک دانه رژ صورتی رنگی که نمی دانم عمه اش برایش از کجا سوغات آورده بود !
تهش اینکه خوب فهمیده بودم چه طوری می شود از آدم های اطرافم باج گیری کنم / تمام فایده وهدف و معنی ِ این باج گیری ها هم برای دختر بچه یی به سن و سال آن موقع های من میشد نگه داشتن چند ساعت بیشتر آدم ها توی ِ خانه مان !
زندگی به من نشان داده بود همه ی آدم ها چیزهایی دارند هر چند کوچک ، که اگر کسی دستشان بزند ، اگر کسی گروگان شان بگیرد ، دلشان تنگ می شود / مغزشان درگیر می شود و یک چیزشان گیر می کند! / فهمیده بودم همه ی آدم ها چیزهایی دارند که حاضر نیستند جایی جایشان بگذارند .
همین میشد که موقع رفتن / یک کمی قبل از تعارفات آخر، کیف دایی ام را ، یک چیز مهم مهمان ها را یا حد آخرش پیپ پدربزرگم را بر می داشتم و توی پنهانی ترین جایی که بلد بودم مثل جیب ِ مانتو های مادرم یا پشت ِ کمد قایمشان می کردم و بقیه تا می آمدند و پیدایشان کنند دیگر دیر شده بود و مجبور می شدند که بمانند / آدم ها حتی نزدیک ترین هایشان هم دوست ندارد بدون متعلقات مهم شان از خانه ی آدم برود !
بعد ترها که زندگی درس هایش را زورکی و کلفت  به آدم می آموزد به من هم یاد داد که هر چقدر هم با استعداد باشی / ترفند هایت به زودی رو خواهد شد ! مهم دانستن نقطه ی ِ ضعف آدم ها نیست مهم قسمتی از نقطه ضعف زندگی ِ آدم ها بودن است / زندگی به من یاد داد باید عکس توی کیف آدم ها بود نه کسی که به عکس های توی کیفشان دست می زند !

۱ نظر:

شادي باقي گفت...

عكس توي كيف آدمها باشيم




عالي بود
قلبم ريخت
من كجاي اين دنيا جا دارم؟ توي كدوم كيف پول؟