دی ۱۷، ۱۳۸۹

دریچه‌ای به سوی فلان

پنجره یک مفهوم است. یک‌چیزی که اگر کسی حوصله داشته باشد می‌توانم برای‌اش ساعت‌ها در موردش صحبت کنم؛ یا اینکه اگر خودم حوصله‌اش را داشته باشم، یک مقدار زیادی در موردش بنویسم. الان نمی‌خواهم این کار را انجام بدهم، چون صحب تکردن (یا نوشتن) از چیزی که [شاید] دیگران چندان توجهی به آن نمی‌کنند ولی برای آدم تبدیل شده به یک دغدغه چندان خوشایند نیست؛ چه برای من ِ نویسنده، چه برای کسی که قرار است آن را بخواند. پنجره، خیلی کارها می‌کند؛ در تاریخ هم همینطور بوده است. یعنی پنجره باعث خیلی چیزها بوده است. قدیم‌ها پنجره از درها هم بزرگ‌تر بودند، انگار که از درها بیشتر اهمیت داشته باشند. در زندان‌ها همیشه پنجره، باعث امید بوده است. زندانی‌ها هیمشه امید اول وُ آخرشان همان یک چُسه پنجره‌ای بوده که در سلول‌شان یا در توالت زندان بوده است و اکثر اوقات هم از آن فرار می‌کردند. در یک داستانی که اسم‌اش را نمی‌دانم هم دختر داستان موهای بلندش را از پنجره به بیرون می‌انداخته تا پسری که آن پایین بوده، به داخل اتاق‌اش بی‌آید. یا همیشه وقتی یک کسی را در داخل اتاق زیرشیروانی ِ یک خانه‌ی قدیمی در لندن ِ قرن هجده، مبحوس می‌کردند، همیشه ملحفه‌های گرده زده‌اش را از پنجره به پایین پرت می‌کرد تا از آن‌جا جیم شود. شِرک هم از داخل طریق پنجره‌ی قصر، پرنسس فیوانا را نجات داد. از قدیم‌الایام تا امروزه روز هم، وقتی می‌خواهند یواشکی یکی را از خانه‌اش بیرون بکشند، سنگ‌ریزه‌ها را به پنجره‌اش می‌زنند، نه به در خانه‌شان. البته یکی از کارکردهای پنجره، تماشای بیرون است. تماشای گل، درخت، منظره‌ی ساحلی، ماشین‌ها، سقف خانه‌ها و بعضی اوقات  پنجره‌ی روبه‌رویی.
پنجره‌ها وقتی مقابل هم قرار می‌گیرند، گاهی اوقات تبدیل می‌شوند به روضه‌ی حضرت رقیه. یک مقدار زیادی غم‌دار می‌شوند؛ البته این کاملاً مربوط است به یک‌سری اتفاقاتِ خاص، ولی فکر می‌کنم که عاقبت همه‌ی پنجره‌های روبه‌روی هم، یک همچین چیزی باشد. مثلاً یک آدمی باشد که یک پنجره‌ای روبه‌روی پنجره‌ی اتاق‌اش وجود داشته باشد وُ این پنجره بشود تمام زندگی این آدم. شب‌ها برود یک مدتِ طولانی پای پنجره بایستد و پنجره‌ی روبه‌رویی را نگاه کند. اینکه کسی که در اتاق آن‌طرف است، کی می‌آید، کی می‌رود، کی در تاریکی نشسته، کی دارد تلفنی صحبت می‌کند، البته نه با تو. یا مثلاً دیده‌ای که بعد از یک تاریخی، پرده‌ی اتاقش را زخیم‌تر کرده است. این‌جور موقع‌هاست که پنجره تبدیل به یک مفهوم غمگین در زندگی آدم می شود. یک‌چیزی که یادآور یک‌سری خاطرات خوب است. که وقتی می‌روی جلویش می‌ایستی یاد صبح‌هایی می‌افتی که به زور به جلوی آن کشانده می‌شدی و با سروُصدا و بالا و ُ پایین پریدن‌های کسی که جلوی پنجره‌ی روبه‌رویی ایستاده بود، از خواب بیدار می‌شدی. یا شب‌ها از آن‌جا خداحافظی می‌کردی و اینطور چیزها. بله؛ پنجره یک چیز قدرتمند است، یک مقدار خیلی بیشتر از چیزی که فکرش را می‌کنیم.

۳ نظر:

لیلو گفت...

یاد شازدو کوچولو افتادم که بعده یه مدت کشیدن بوآی باز و بسته رو بس کرده بود ! تو در مورد پنجره ها و ...

اسم اون داستانم " شاهزاده راپونزل " ه

هم م م ... بی اجازه لینک شدی !

س گفت...

این متن رو خیلی وخت قبل(شاید هم خیلی وخت قبل نبوده)اینجا دیدم.بعد نخوندمش.چون حوصلشو نداشتم.چون فک کردم ازون متنای فلسفی بازیو پنجره فلانو کلانو..ایناهاست ،فک کردم اینجوریه.الان که خوندمش دارم فک میکنم شاید اگه من لااقل دو خط اولشو کامل میخوندم مسلما همچین فکری نمیکردم.پس از کجا همچین فکر مسخره ای در موردش کردم؟نمیدونم و نخوندم
الان خوندم.خوب مثلا چی بگم؟بگم آه یا فلان کلان؟چون نظرخاصی هم ندارم اما میخوام بگم اصلا اونطور که فک میکردم نبود و ازاینکه اونطور نبود خوشحالم:( از اینکه متنش رو دوس داشتم و اصلا متن عنی نبود و خوب بود و حرفش رو زده بود و نمیدونم.اینها خوشحالم میکنه.مرسی از اینکه نوشتت خوصله سر برو ، مفهومی بازیو..نبود.نمیدونم.امیدوارم منظورمو بد متوجه نشی و فک نکنی که این یه جور توهین به نوشته شماست و ینی اینکه یه متن به درد نخورو..بوده.نه.اصلا.امیدوارم اینطور برداشت نکنی (: فک نمیکنم هیچ متن دیگه ای یا لااقل تا مدتها بعد در مورد پنجره بتونه اینجور به نظرم دلنشین ساده و خوندنی و قابل تحمل بیاد.نمیدونم :) .مسلما نوشته خوب در مورد پنجره کمه.شاید هم زیاده و من نخوندم (:مرسی به هر حال

س گفت...

در ضمن یه چیزی! از گفتنش کمی خجالت میکشم البته نه خجالت اما خوب حق میدم اگر لجتون بگیره و بگین این عنو نگا اومده غلط املایی میگیره از کل متن چسبیده به یه کلمه...کاملا حق داری! چون من شخصا زیاد غلط املایی دارم و بدم میاد ازونایی که مغرضانه و یه جوری غلطت رو گوشزد میکنن.. اما آقاجان الان کاملا درکشون میکنم! برادر من ضخیمت رو اشتباه نوشتی(: با ز نوشتی.زخیم(: (خودمونیم عاشق این نوع نوشتن زخیم شدم.به نظرم قشنگه (: )
منظور این نبود مهمه یا بری درستش کنی..صرفا فقط ارضای احساس مثلا شرارت احمقانه من!! لوس بازیو و خنک بازیه من بود که البته من لذت بردم و فقط میتونم امیدوار باشم که اونقدر زیاد حال شما رو بهم نزده باشه و عقتون نگرفته باشه ازین همه بانمک بازیه یکی مثه من .