توی بانک دکمه را فشار میدهم تا یک شمارهای بهم بدهد. نمیدهد. زل زده به من. به دور و برم نگاه میکنم. ببینم متوجه شدهاند که دستگاهه زل زده به من؟ متوجه نشدهاند. میگویم که هان؟ چیزی شده؟ دستگاه، صدای قشنگی دارد. دوست دارم صدایش را بردارم بگذارم کنار شومینه و روش لم بدهم. دوست دارم صداش را پام کنم بروم توی خیابان و باهاش پز بدهم. دوست دارم صداش را مثل تاج بگذارم روی سرم و آن روز برای همیشه در تاریخ تعطیل عمومی شود. میگویم چه صدای قشنگی. گفت نوبت میخوای؟ گفتم بله. گفت هوم...گفتم هوم؟ هوم ِ چی؟ هوم ِ کی؟ یه نوبت بهم بده. بهم نوبت نمیداد. گفتم تو رو ابوالفضل. گفت نه. گفتم تو رو کائنات؟ گفت نه. گفتم تو رو به خدا. دیرم شده باید برم تحقیق کنم. گفت تحقیق؟ گفتم آره تحقیق. تحقیق ِ دانشگاهی دارم، پروژه باید تحویل بدم. گفت دانشجویی؟ گفتم آره. گفت هان پس لاشیای. گفتم درست صحبت کن. البته هنوز صدای قشنگی داشت. یعنی با صدای قشنگ هم میشود حرفهای آزار دهنده زد. بعد درست صحبت کرد گفت ببخشید باهات یکهو صمیمی شدم. گفتم میدونم. گفت بریم؟ گفتم میریم میریم، پیش ِ پلیسم میریم من میخوام با اون خانوم که الی رو آورد اینجا صحبت کنم...بعد رو به خانوم که معلوم بود تو ویلاست داد زدم، خانوووم، خانووووم. دستگاه گفت خیله خب. بسه دیگه پاشو. اما من نشسته بودم کف ِ بانک. دستگاه گفت چه مرگته پاشو بیا اینم نوبتت، شمارهی صد و نود و دویی، فقط سی نفر در حال انتظارن. البته، خیلیاشون شماره گرفتن و رفتن، پا شو جمع کن. جمع نمیکردم. نمیتوانستم . گفت همه دارن نگات میکنن. یکهو یک چیزی از گلوم آمد بالا رفت تو چشمهام. بعد ریخته شد پایین. گریه بود و اینها. استاف. مشتریهای بانک دورم حلقه زدند. دست ِ هم را گرفتند و خواندند. دختره اینجا نشسته گریه میکنه زاری میکنه پرتقال ِ من، پرتقال ِ من. میخواستم بگم من پسرم. اما حسش نبود.
۴ نظر:
فوق العاده !
فقط همین یه کلمه رو میتونم بگم !
خيلي قشنگ بود. ايول!
خیلی خوب و یه جورایی بود !
خوبه که یه کم شرارت و بی ادبی قاطی حرفات کنی ...
بیا جا ما !
کسری فقط با خوندن تاپیک میتونم بفهمم که پست مال تو هست !
دوست دارم نوشته هاتو ، دست خودم نیس
ارسال یک نظر