تیر ۰۱، ۱۳۹۰

مستهجن

امروز صوب کسی شوخی کثیفی با فضای هندسی خونه کرده بود
درو که وا کردم دیدم پشتش دششوئیه
در اتاق به دششوئی وامیشد.
بله،
یک طرف اتاق من، یک طرف دششوئی
(اینو میگن جنگ بدون اعلان
جنگی که هیچ قائده ئی نداره)
و دری در فیمابین
این همه ی اون چیزی بود که اونجا به چش میخورد.
به این ترتیب بخشهایی از خونه رو از دست داده بودم.
من دو تا دستمو بردم لای موهام
به صحنه نیگا کردم
و با نوک دو انگشت اشاره پشت سرمو خاروندم
پووووووووووووف
در نخطه ی دوری از من سوسک مرده ئی به پشت کنار آفتابه افتاده بود
و گاهی یکی از دستاش بحالت چندشی تکون میخورد
مث پلک آدمی که به یه صحنه ی دهشتناک چشم دوخته باشه
و گاهی بپپره
دستمو زدم به کمرم
و بخودم گفتم هی هی مظفر
به خودت مسلط باش پسر
بعد رفتم تو توالت و از توی توالت به اتاقم نیگا کردم
تا حالا اتاقمو از تو توالت ندیده بودم
در رو از توی توالت بستم
کمی صبر کردم
و دوباره وا کردم
مث وختایی که مشگلی تخمی تو ویندوز پیش میاد
بعد پنجره رو میدی پایین میاری بالا مشگل حل میشه
ولی درو که وا کردم اتاق سر جاش بود
خیلی ئم قبراق و مکعب
به بیل گیتس فحش ناموسی دادم
(اینو میگن جدال نابرابر
جدالی که فاعده ئی نداره)
اوه نه نه این نمیتونه راست باشه
:(
شیر دششوئی رو وا کردم
آب اومد ازش
صدای آبم میداد
دستمو بردم زیرش خیس شد حتا
نگاهی به تصویر خودم توی آئنه انداختم
گره کراواتمو شل کردم
و گفتم اوه خدای من آیا ینی حالا چی میشه ینی؟
:O
در حالی که مشغول به فکر فورو رفتن بودم به اتاق برگشتم
و به آهستگی بر لبه ی تخت نشستم
شاید شما این تصور رو داشته باشین که ترس من رو برداشته بوده
در حالی که خیر.
من فقط کمی دستم یخ کرده بود
صوبا این جوری میشم خب
و اون موقه صوب بود
درحالیکه العان بعدالظهره
و من هیچ ایده ئی ندارم که چی خاهد شد.

۲ نظر:

رضا گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
فروغ گفت...

نترس طوری نی ...